پیام مشرق
پیام مشرق
پیشکش به حضور اعلیحضرت امیرامان الله خان فرمانروای دولت مستقلهٔ افغانستان خلد الله ملکه و اجلاله
چه لذت یارب اندر هست و بود است
سخن درد و غم آرد ، درد و غم به
چه غم داری ، حیات دل ز دم نیست
ضمیر ین فکان غیر از تو کس نیست
تو می گوئی که من هستم خدا نیست
ساقی نامه - در نشاط باغ کشمیر نوشته شد
حور وشاعر در جواب نظم گوته موسوم به حور و شاعر
زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»
نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد)
خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله
بهار تا به گلستان کشید بزم سرود
حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
به این بهانه درین بزم محرمی جویم
خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را
به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من
هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد
از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را
آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی
خوش آنکه رخت خرد را به شعلهای می سوخت
بیار باده که گردون بکام ما گردید
تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست
ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
موج را از سینهٔ دریا گسستن میتوان
صد نالهٔ شبگیری صد صبح بلا خیزی
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است
فرقی ننهد عاشق در کعبه و بتخانه
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان
این گنبد مینائی این پستی و بالائی
در جهان دل ما دور قمر پیدا نیست
گریهٔ ما بی اثر ناله ما نارساست
سوز سخن ز نالهٔ مستانهٔ دل است
سطوت از کوه ستانند و بکاهی بخشند
نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می آئی
تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد بسوز و گداز من
جهان عشق نه میری نه سروری داند
خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است
خاکیم و تند سیر مثال ستاره ایم
عرب از سر شک خونم همه لاله زار بادا
سر خوش از بادهٔ تو خم شکنی نیست که نیست
اگرچه زیب سرش افسر و کلاهی نیست
شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من
بتان تازه تراشیده ئی دریغ از تو