غزل ۱۰۷
تو منکری ولیک ، به من مهربانیت
                        میبارد از ادای نگاه نهانیت
                        میرم به ملتفت نشدنهای ساخته
                        وان طرز بازدیدن و تقریب دانیت
                        یک خم شدن ز گوشهٔ ابروی التفات
                        آید برون ز عهدهٔ سد سر گرانیت
                        نازم کرشمه را که سدم نکته حل نمود
                        بیمنت موافقت و همزبانیت
                        شادی التفات تو کارم تمام کرد
                        بادا بقای عمر تو و زندگانیت
                        ای شاهباز دوری ما از تو لازمست
                        گنجشک را چه زهرهٔ هم آشیانیت
                        جنبیدت این هوس ز کجا ای نهال لطف
                        کی اوفتاد رغبت میوه فشانیت
                        من از کجا و اینهمه نوباوهٔ امید
                        یارب که بر خوری ز درخت جوانیت
                        شاخ گلی کجاست بدین پاک دامنی
                        بیهوده سالها نکنم باغبانیت
                        سد نوبهار را ز تو آبست و رنگ و بو
                        دارد خدا نگاه ز باد خزانیت
                        وحشی پیاله گیر که دیگر حریف تست
                        کز خم به شیشه رفت می شادمانیت