غزل شمارهٔ ۱۴۱
گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند؟
طالب دولت دیدار تو باشد چه کند؟
شوخی و بیخبر از درد گرفتاری دل
دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند؟
چه غم از سینهٔ ریش و دل افگار مرا؟
سینهریشی که دلافگار تو باشد چه کند؟
قصد جان و دل یاران بود اندیشهٔ تو
بیدلی کر دل و جان یا تو باشد چه کند؟
ای طبیب دل بیمار، بگو، بهر خدا
کان جگر خسته، که بیمار تو باشد چه کند؟
گوش بر گفتهٔ احباب توان کرد ولی
هر که را گوش به گفتار تو باشد چه کند؟
میکند بی تو هلالی همه شب نالهٔ زار
ناتوانی که دلش زار تو باشد چه کند؟