غزل شمارهٔ ۱۴۲
خوبرویان چون به شوخی قصد مرغ دل کنند
اولش سازند صید و آخرش بسمل کنند
یا رب این سنگیندلان را شیوهٔ رحمی بده
تا مراد عاشق بیچاره را حاصل کنند
چون تو سروی برنخیزد، گر چه در باغ بهشت
خاک آدم را به آب زندگانی گل کنند
پیش ما بر روی جانان پرده میدارد رقیب
کاشکی آن پرده را بر روی او حایل کنند
فتنه است آن چشم و او را خواب مستی لایقست
مردم بد مست را آن به که لایعقل کنند
گر به عمری گوید از من با رقیبان یک سخن
صد سخن گویند و از یاد منش غافل کنند
آن مه، از روی کرم، سوی هلالی مایلست
آه! اگر اغیار سوی دیگرش مایل کنند