غزل شمارهٔ ۷۳
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست
شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!
هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی
ما غریبیم و تو بیرحم، غریب احوالیست!
گر فتد مردم چشمم به رخت، روی مپوش
تو همان گیر که بر روی تو این هم خالیست
بر لب چشمهٔ نوشین تو آن سبزهٔ خط
شکرستان تو را طوطی فارغ بالیست
میروی تند که باز آیم و زارت بکشم
این نه تندیست که در کشتن من اهمالیست
قرعهٔ بندگی خویش به نامم زدهای
این سعادت عجبست! این چه مبارک فالیست!
ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت
کوکب طالع او را نظر اقبالیست