شمارهٔ ۲۴

عطار / مختارنامه / باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن

دردا که دلم به هیچ درمان نرسید
جانش به لب آمد و به جانان نرسید
در بی خبری عمر به پایان آمد
و افسانهٔ عشق او به پایان نرسید