غزل شمارهٔ ۲۲۲
نیست حد آن که گویم بندهٔ روی توام
دیگری گرینده باشد، من سگ کوی توام
بر امید آن که یک دشنام روزی بشنوم
سالها شد، جان من، کز جان دعاگوی توام
گر چه ای، بدخوی من، خوی تو عاشق گشتنست
ترک خوی خود مکن، من کشتهٔ خوی توام
گر دل من سدره و طوبی نجوید دور نیست
زان که من در آرزوی سرو دلجوی توام
چند گویی پای در دامن کش و این سو میا
پا کشیدن چون توان چون دل کشد سوی توام
رنجه کردی صاعد و خون هلالی ریختی
تا قیامت شرمسار دست و بازوی توام