غزل شمارهٔ ۲۲۳

عجب شکسته دل و زار و ناتوان شده‌ام!
چنان که هجر تو می‌خواست، آن‌چنان شده‌ام
به گفتگوی تو افسانه گشته‌ام همه جا
به جستجوی تو آوارهٔ جهان شده‌ام
خدای را دگر ای یار سوی من مگذر
که من به کوی کسی خاک آستان شده‌ام
دلم ز شادی عالم گرفته است ولی
غمی که از تو رسیده است شادمان شده ام
از آن شده است، هلالی، دلم شکاف شکاف
که ناوک غم و اندوه را نشان شده‌ام