غزل شمارهٔ ۴۷۹۱

چو آفتاب به هر ذره ای نگاه انداز
چو ابر سایه رحمت به هر گیاه انداز
بلند و پست جهان در قفای یکدگرست
اگر به ماه برآیی نظربه چاه انداز
مریز حاصل خود رابه بحر چون سیلاب
چو ابر گوهر خود رابه خاک راه انداز
مکن چو شمع به یک خانه عمر خود را صرف
چو آفتاب به هر روزنی نگاه انداز
در انتظار تو چشم ستاره آب آورد
چو شمع قافله اشک را براه انداز
شبی برآی به گلگشت ماهتاب برون
چو مهر رعشه غیرت به جان ماه انداز
نفس شمرده زن، از قید سبحه فارغ باش
به راه نه قدم و راهبر به چاه انداز
سزای توست به ناخن زمین خراشیدن
تراکه گفت که برآسمان کلاه انداز؟
بپوش جامه فتح از شکست خود صائب
کتان طاقت خود را به پیش ماه انداز