غزل شمارهٔ ۴۷۹۰
بگیر جام هلالی ز رخ نقاب انداز
ز رعشه سنگ به مینای آفتاب انداز
فریب حسن سبکسیر رنگ و بوی مخور
محبت گل این باغ بر گلاب انداز
کمند جاذبه گوهرست بیتابی
همین تو رشته جان را به پیچ و تاب انداز
میی که پشت ندارد نخوردنش اولاست
به پای خم بنشین در قدح شراب انداز
مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار
سربریدن به دامان آفتاب انداز
ترا چه کار که این خاک پاک و آن شورست
به هر زمین که رسی تخم چون سحاب انداز
اگر قبول نداری که بی تو چون داغیم
بیا به سینه سوزان ما کباب انداز
نصیب کوزه سر بسته است باده ناب
نهفته چشم برآن چشم نیمخواب انداز
جواب آن غزل است این که خواجه حافظ گفت
مرا به میکده بر در خم شراب انداز