غزل شمارهٔ ۴۳۱۶
از پیچ وتاب عمردرازم بسر رسید
تا ریشه ام چو رشته به آب گهر رسید
از بوی پیرهن گذرد آستین فشان
در مغز هر که بوی کباب جگر رسید
از ریزشی که کرد در ایام نو بهار
در بر گریز شاخ به وصل ثمر رسید
آلودگی ز رحمت یزدان حجاب نیست
شبنم به آفتاب ز دامان تر رسید
دیگر غبار دامن هیچ آشنا نشد
تا دست من به دامن آه سحر رسید
گردید پست همتم از پستی فلک
در تنگنای بیضه مرا بال وپر رسید
چون شاخ نازکی که شود خم ز جوش بار
زلف تو از گرانی دل تا کمر رسید
ایمن ز انقلاب شود آب در گهر
آسوده رهروی که به صاحب نظر رسید
از درد رو متاب که عمر دوباره یافت
هر خون مرده ای که به این نیشتر رسید
چون ترک آه و ناله کند تلخکام عشق
نی عاقبت ز ناله به وصل شکر رسید
صائب مدار دست ز دامان پیچ وتاب
کز پیچ وتاب رشته به وصل گهر رسید