غزل شمارهٔ ۴۷۳۹
سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر
داغت اگر کمی کند از لاله زار گیر
داغی که نیست سکه ناسور بر رخش
بی اعتبارتر ز زر کم عیار گیر
باد مراد رفت به طوفان نیستی
ای کشتی شکسته ز دریاکنار گیر
دیدی چگونه زد به زمین آفتاب را
از گردش زمانه دون اعتبار گیر
ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق
هم رقص نیستی شو و دست شرارگیر