غزل شمارهٔ ۴۷۳۸
منصوروار پختگی از چوب دار گیر
این میوه رسیده ازین شاخسار گیر
جنگ گریز چندتوان کرد چون سپند؟
یاقوت وار در دل آتش قرار گیر
چون سرو سربه حلقه آزادگان درآر
خط امان ز حادثه روزگار گیر
زین بیشتر کبوتر چاه وطن مباش
بر تخت مصررو، به عزیزی قرار گیر
نام بلند، مزد خراش جگر بود
یاد از عقیق این سخن نامدار گیر
این تیره باطنان همگی زنگ طینت اند
تاممکن است آینه را در غبار گیر
برگ خزان رسیده به دامن کشید پای
ای دل تو نیز اگر بتوانی قرار گیر
دست طلب به دامن شبنم گره مکن
دامان بحر چون گهر شاهوار مگیر
صائب بهار رفت، چه از کار رفته ای ؟
تاوان عیش رفته ز فصل بهار گیر