غزل ۱۰۵
ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت
                        فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت
                        لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت
                        ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت
                        پیش دست و قبضهات میرم که خوش مردم کش است
                        در کمان ناز تیر دلبری پیوستنت
                        تا چه آتشها کند بر هر سر کویی بلند
                        شوخی طبع تو و یک جا دمی نشستنت
                        وحشیم من جای من میدانگه نخجیر تست
                        نیستم صیدی که باید کشت و باید خستنت