غزل شمارهٔ ۶۲۵
ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟
سودیت نمیباید چندین به سفر بودن
اندر پی بهبودی باید شدنت، کین جا
بیماری بد باشد هر روز بتر بودن
بر چرخ کشیدی سر ناگاه، ندانستی
کانگشتنما خواهی گشتن، ز قمر بودن
این دولت بیداران ناگاه نماید رخ
گر منتظر آنی، باید به خبر بودن
جز صورت یکرنگی مپسند که زشت آید
گه زاهد خوشیده، گه فاسقتر بودن
از پای طلب منشین، کین جات نمیباید
دستی دو سه بوسیدن، روزی دو سه سر بودن
هان! ای پسر مقبل، خود نیز بکن کاری
جاوید نمیشاید در نان پدر بودن
منقاد دلیلی شو، در راه، که آهن را
بیصحبت اکسیری دورست ز زر بودن
چون اوحدی از دستش دریای بلا درکش
تا وقت سخن بتوان دریای گهر بودن