غزل شمارهٔ ۶۲۶
دوستی با دشمنان ما مکن
سود ایشان و زیان ما مکن
خون من خوردی، دلم را غم بخور
دل ببری،قصد جان ما مکن
چون میانت خون ما ریزد، کمر
گو: فضولی در میان ما مکن
از لب خود کان دشمن بر میار
زهر قاتل در دهان ما مکن
ای که میرانی به دشنامم ز در
جز به شمشیر امتحان ما مکن
گر نبیند چشم ما جز روی تو
گوش بر آه و فغان ما مکن
راز عشقت گر بگویم آشکار
داروی درد نهان ما مکن
گر نمیرد اوحدی پیشت روان
هیچ رحمت بر روان ما مکن