غزل شمارهٔ ۴۳۲۲
با عشق انتقام توان ز آسمان کشید
نتوان به زور بازوی عقل این کمان کشید
دیگر چه لازم است که مشق جنون کند
دیوانه ای که خط به سواد جهان کشید
با خامشی بساز که تلخی نمی کشد
این شهد را کسی که به کام وزبان کشید
دیوان عاشقان به قیامت نمی کشد
خط انتقام ما ز رخ دلستان کشید
گرد کدورتی که ز اغیار داشتم
دیوار در میان من ودلستان کشید
شد کند از ملایمت من زبان خصم
دندان مار را به نمد می توان کشید
صائب بغیر گوشه دل نیست در جهان
امروز گوشه ای که نفس می توان کشید