غزل شمارهٔ ۴۳۲۳
بر یاد عشق بار هوس می توان کشید
بر بوی گل درشتی خس می توان کشید
در تنگنای خاک همین گوشه دل است
امروز گوشه ای که نفس می توان کشید
رفتم به راه عشق به امید بازگشت
پنداشتم که پای به پس می توان کشید
ساقی کند مسلسل اگر دور جام را
خوش حلقه ها به گوش عسس می توان کشید
صیاد عشق اگر نگشاید در قفس
خود را ز بال خود به قفس می توان کشید
گر عشق کو تهی نکند خط باطلی
بر دفتر هوا و هوس می توان کشید
بی چشم زخم سایه تیغ شهادت است
جایی که زیر آب نفس می توان کشید
گر صادق است تشنگی عشق در جگر
بحر محیط را به نفس می توان کشید
مطلق عنان کند سفر آب موج را
در می کجا عنان هوس می توان کشید
صائب دماغ جاذبه گر نیست نارسا
بوی گل از شکاف قفس می توان کشید