در مذمت مخدرات و مسکرات
باده و این همه ز باده بتر
که برآورده دودمان از سر
یا ز پرکاری است و کمخواری
یا ز پرخواری است وکمکاری
چون که عدل از میانه برخیزد
عقل وخیروصلاح بگریزد
آن توانگر ز بس تن آسانی
خسته گردد کند هونرانی
تا عذاب درونش کم گردد
پیش خم شراب خم گردد
تا ز تنپروری دمی برهد
سوی بنگ وشراب روی نهد
کارگر هم ز فرط بدبختی
ازغم و رنج و محنت و سختی
ساغری درکشد که مست شود
دور از آن عالمی که هست شود
این ز تفریط و آن دگر زافراط
هر دو گردند منقطع ز نشاط
پس به رغم طبیعت ساده
این کشد چرس و آن خورد باده
کارها گر ز روی داد بود
همه کس نیکبخت و شاد بود
ور شدی یاوه آز و ناکامی
زبستی شاد عارف و عامی
غصه و غم چو رفت و بیکاری
دوستی آید و بیآزاری
همه از نعمت خدای جهان
متنعم در آشکار و نهان
هرکسی حرفتی گرفته به پیش
نه توانگر بهجای و نه درویش
حرص و خشم از جهان پراکنده
شده گیتی به عدل آکنده
آن زمان خاک حکم زر دارد
زندگی لذتی دگر دارد
زندگانی جمال و فرگیرد
ذوقها جنبشی دگر گیرد
قتل و دزدی و غیبت و بهتان
نیست گردد چو عقل شد سلطان
چون خردگشت بر جهانسالار
شیخ و شحنه روند و منبر و دار
چون که خالی شدند خلق از آز
سر نهند از نشیب سوی فراز
چون غم نان شب فرامش گشت
شعلهٔ کین و آز خامش گشت
طی شود رسم آکل و مأکول
اهرمن گردد از عمل معزول
شعلهٔ معرفت زبانه زند
ایمنی بانگ بر زمانه زند
حرکت جوهری سریع شود
چرخ و اختر تو را مطیع شود
کنی -ار بگذری ازاین پستی -
ای بسا عیش و ای بسا مستی
کاندرین حال عیش و مستی نیست
غیر حرص و درازدستی نیست
این بنا بهر این گذاشتهاند
واندرو نقشها نگاشتهاند
تا تو بر زندگی دلیر شوی
نه که از عمر خویش سیر شوی
شاد باشی و عزم کارکنی
گوهر خویش آشکار کنی
کنی اندیشههای نغز سترگ
تا شوی درخور مقام بزرگ
قوت روح را بروز دهی
پای بر تارک سپهر نهی
سخت بیانتهاست قوت تو
تا چه فتوی دهد فتوت تو
ای دریغا که عامه کور و کر است
رهبرش نیز عامی دگر است
گفت عیسی و شد صلیب سوار
گفت منصور و رفت بر سردار
هست با شیخ و شحنه تیغ و عصا
کس نیارد چخید با رؤسا