غزل شمارهٔ ۱۵۳۳
این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
که به ما نامه سربسته ز یار آورده است
بلبلان را به سر مشق جنون می آرد
خط سبزی که بناگوش بهار آورده است
می کند دیده نظارگیان را روشن
نسخه هایی که بهار از رخ یار آورده است
می توان یافت ز بوی خوش باد سحری
که شبیخون به سر زلف نگار آورده است
تا که دارد سر گلگشت گلستان، که بهار
از گل سرخ، طبقهای نثار آورده است
کوه را سر به بیابان دهد از تاب کمر
خوشخرامی که مرا بر سر کار آورده است
نیست ممکن که به پیراهن یوسف نرسد
دیده هر که چو یعقوب غبار آورده است
نه همین دار ز منصور برومند شده است
عشق بسیار ازین نخل به بار آورده است
گوشه ای هر که ازین عالم پرشور گرفت
کشتی خویش ز دریا به کنار آورده است
دم نشمرده محال است برآرد صائب
هر که در خاطر خود روز شمار آورده است