غزل شمارهٔ ۱۲۶

روز هجران تو، یا رب، از کجا پیش آمد؟
این چه روزی‌ست که پیش من درویش آمد؟
آن بلایی که ز اندیشهٔ آن می‌مردم
عاقبت پیش من عاقبت‌اندیش آمد
با قد همچو خدنگ از دل من بیرون آی
که مرا تیر بلا بر جگر ریش آمد
چشم بر هم مزن و هر طرف از ناز مبین
که به ریش دلم از هر مژه صد نیش آمد
حال خود را چو به حال دگران سنجیم
کمترین درد من از درد همه پیش آمد
روز بگذشت، هلالی، شب هجران برسید
وه! چه روسیهی‌ست این که مرا پیش آمد!