غزل شمارهٔ ۱۲۵
آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد
                        شمع خورشید جمالش به نظر دیر آمد
                        گفت سوی تو به قاصد بفرستم خبری
                        وه! که قاصد نفرستاد و خبر دیر آمد
                        نوبهار چمن عیش بدل شد به خزان
                        زانکه آن شاخ گل تازه و تر دیر آمد
                        مردم از شوق همآغوشی آن سرو، دریغ!
                        کان نهال چمن حسن به بر دیر آمد
                        ای فلک پرتو خورشید جهانتاب کجاست؟
                        کامشب از غصه بمردیم و سحر دیر آمد
                        یار تا رفت، هلالی، من از این غم مردم
                        که چرا عمر من خسته به سر دیر آمد؟