غزل شمارهٔ ۱۲۴
نیست عرق، که در رهت از حرکات میچکد
هر قدمی، که مینهی، آب حیات میچکد
چند بهر سیهدلی بادهٔ ناب میکشی؟
حیف که آب زندگی در ظلمات میچکد
بس که لب تو چاشنی ریخته در مذاق جان
گریهٔ تلخ گر کنم آب نبات میچکد
اشک هلالی از مژه، گرد حریم آن حرم
همچو سرشک عارفان، در عرفات میچکد