غزل شمارهٔ ۱۷۰
گر دلم زین گونه آه دم به دم خواهد کشید
آتش پنهان من آخر علم خواهد کشید
زیر کوه غم تن فرسوده کاهی بیش نیست
برگ کاهی چند یا رب! کوه غم خواهد کشید
تنگ شد بر عاشق بیخانمان شهر وجود
بعد از این خود را به صحرای عدم خواهد کشید
نم کشد از خاک چشمم خاک هر سرمنزلی
اشک اگر اینست بام چرخ نم خواهد کشید
حرف بیداری که بیرون آید از کلک قضا
دور چرخ آن را به نام من رقم خواهد کشید
چون هلالی خاک گشتم بر امید مقدمش
وه! چه دانستم که از خاکم قدم خواهد کشید؟