غزل شمارهٔ ۱۶۹
بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید
سعی بسیار نمودیم، به جایی نرسید
ما اسیران به تو هرگز ننمودیم وفا
که همان لحظه به ما از تو جفایی نرسید
قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا
بی نوایی ز تو هرگز به نوایی نرسید
با چنین قامت بالا نرسیدی به کسی
کز تو بر سینهٔ او تیر بلایی نرسید
حالتی نیست در آن کس، که به جان و دل او
فتنهٔ جلوهگر عشوه نمایی نرسید
گر هلالی به وصالت نرسد نیست عجب
هیچ گه منصب شاهی به گدایی نرسید