غزل شمارهٔ ۴۷۵۷

جوشن داودی قلمرو تدبیر
نقش بر آب است پیش ناوک تقدیر
با جگر آفتاب، صبح چه سازد ؟
گرمی دل کم نمی شود به طباشیر
بار نفسها نه ایم چون نی بی مغز
ناله ما خانه زاد ماست چو زنجیر
از خس و خار شکسته پای چه آید؟
برق درین راه گشته است زمین گیر
بس که کشیده است دردسر ز جنونم
کوچه دهد، چون شوم دچار به زنجیر
چون ورق آفتاب عمر بگردد
پرده گلیم فناست سایه نخجیر
یار سبکروح شو که بر هدف آید
آهن پیکان به زور بال و پر تیر
تنگترست از فضای چشمه سوزان
روزن جنت نظر به حلقه زنجیر
خاطر صائب خیال گنج ندارد
چشم و دل سیر فارغ است ز اکسیر
نسبت معنی به لفظ تازه صائب
همچو ظفر خان بود به خطه کشمیر