غزل شمارهٔ ۲۰۶
ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یاد گیر از قامت دلجوی خویش
کعبهٔ ما کوی توست از کوی خود ما را مران
قبلهٔ ما روی تو ما را مران از کوی خویش
سر به بالین فراقت هر کسی شب تا به روز
ما و غمهای تو و سر بر سر زانوی خویش
شب چو بر خاک درت پهلو نهادم گفت دل
من ز پهلوی تو در عیشم، تو از پهلوی خویش
چون هلالی را فلک سرگشته میدارد چنین
بیجهت مینالد از ماه هلالابروی خویش