غزل شمارهٔ ۱۲۵۷
آن چنان حضرتی چنین می بین
چشم بگشا همان همین می بین
جام و می را به همدگر دریاب
نظری کن به آن و این می بین
ذره و آفتاب در نظر است
تیز می بین و خرده بین می بین
جام گیتی نما به دست آور
روبرو یار همنشین می بین
حسن او را نگر به دیدهٔ او
نور آن روی نازنین می بین
نور چشم است و دیدهٔ روشن از او
دیده و نور را قرین می بین
نعمت الله امین حضرت اوست
آن امانت نگر امین می بین