غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
نور رویش به چشم او می بین
گل وصلش به دست او می بین
از سر جان روان چو ما برخیز
جاودان پیش عاشقان بنشین
ما حبابیم و عین ما آب است
نظری هم به عین ما بگزین
دل ما انقیاد محبوب است
به از این دین ما که دارد دین
چین زلفش صبا دهد بر باد
این خطابین که می رود بر چین
عشقش مستست و عقل مخمور است
کی کند عشق عقل را تمکین
ذوق سید حباب می بخشد
تا ابد گو ذوق به او آمین