غزل شمارهٔ ۴۶۷۸
تیغ الماس بر اطراف کمر دارد مهر
از صف آرایی شبنم چه خطر داردمهر؟
حسن هر روز به آیین دگر جلوه کند
هر سحر تکیه به بالین دگر دارد مهر
نیست سرگشتگی عشق به جمعی مخصوص
همه اجزای جهان رابه سفر دارد مهر
برسر خشت عناصر چه قدر جلوه کند؟
شکوه از تنگی میدان سفر دارد مهر
عشق هر سوخته جان رابه زبانی دارد
پاس هر ذره به آستین دگر دارد مهر
چه کند داغ جنون را سرشوریده عشق
افسر از کوکبه خویش به سر دارد مهر
صائب از زردی رخسار و دم گرم سحر
می توان یافت که خاری به جگر دارد مهر