غزل شمارهٔ ۲۰۴
کار من فریاد و افغانست دور از یار خویش
مردمان در کار من حیران و من در کار خویش
ای طبیب دردمندان ای تغافل تا به کی؟
گاه گاهی میتوان پرسیدن از بیمار خویش
گرد کویت بیش ازین عشاق مسکین را مسوز
دود دلها را نگه کن بر در و دیوار خویش
چند بهر قتل من آزرده سازی خویش را؟
رحم فرما، بگذر از قتل من و آزار خویش
تا هلالی را به سوز عشق پیدا شد سری
میگدازد همچو شمع از آه آتشبار خویش