غزل شمارهٔ ۱۳۰۷
هیچ لب زیر فلک بی ناله جانکاه نیست
تار و پود عالم امکان به غیر از آه نیست
ساده لوحی می کند میدان جولان را وسیع
پیش پای دوربینی یک قدم بی چاه نیست
نیست غافل حسن مغرور از شکست و بست دل
مهر تابان بی خبر از جمع و خرج ماه نیست
بر فقیران سجده شکرش چو مسجد واجب است
هر سرایی را که چون منع در درگاه نیست
در غریبی می کند نشو و نما حسن غریب
در وطن پیراهن یوسف به غیر از چاه نیست
مستی جاوید خواهی غوطه زن در بحر خم
ورنه می در جام و مینا گاه هست و گاه نیست
آه حسرت ریشه نخل هوسناکان بود
در بساط پاکبازان محبت آه نیست
پیش هر ناشسته رو اظهار حاجت مشکل است
ورنه از دامان شب ها دست ما کوتاه نیست
نوش و نیش و خار و گل صائب هم آغوش همند
در بساط آفرینش نقش خاطرخواه نیست