غزل شمارهٔ ۴۴۴
شهرت ذوق ما جهان بگرفت
از مکان رفت و لامکان بگرفت
قول مستانه ای که ما گفتیم
دل عاشق به جان روان بگرفت
هر کجا عارفی است در عالم
این معانی از آن بیان بگرفت
مطرب ما ترنمی فرمود
خرقهٔ جمله عاشقان بگرفت
خوش نگاری گرفته ام به کنار
او مرا نیز در میان بگرفت
مدتی عقل بود همدم ما
دل ما عاقبت از آن بگرفت
عشق سید گرفت سخت وجود
پادشه ملک جاودان بگرفت