غزل شمارهٔ ۴۴۳
آفتاب رخش جهان بگرفت
مهر رویش جهان جان بگرفت
موج زد بحر عشق و از موجش
آب حیوان جهان روان بگرفت
صورت عشق آشکارا شد
روی معنی از آن نشان بگرفت
آینه چون خیال او بنمود
به خیالش خیال از آن بگرفت
آتش شمع عشق رخسارش
جان پروانهٔ جهان بگرفت
دل ز جان سر به پای عشق افکند
دامن شاه مهربان بگرفت
عین عشق است جان سید از آن
عین او عالم عیان بگرفت