غزل شمارهٔ ۳۱۲
ناز از اندازه بیرون میکنی
وز جگر خوردن دلم خون میکنی
هرچه من از سرکشی کم میکنم
در کلهداری تو افزون میکنی
ماه رخسارت نه بس در میغ هجر
نیز با این جور گردون میکنی
چون به یک نوع از جفا تن دردهیم
تازه صد نوع دگرگون میکنی
اینت دستی کاندرین بازی تراست
نیک خار از پای بیرون میکنی
هر زمان گویی که من نیک آورم
این سخن باری بگو چون میکنی
در حساب انوری هرگز نبود
کز تو این آید که اکنون میکنی