غزل شمارهٔ ۶۴
این همه لاله که سر برزده از خاک منست
پارههای جگر سوختهٔ چاک منست
درد عشاق ز درمان کسی به نشود
خاصه دردی که نصیب دل غمناک منست
استخوانهای من از خاک درش بردارید
باغ فردوس چه جای خس و خاشاک منست؟
همه کس را به جمالش نظری هست ولی
لایق چهرهٔ پاکش نظر پاک منست
باغبان، چند کند پیش من آزادی سرو؟
سرو آزاد غلام بت چالاک منست
دی شنیدم که یکی خون مسلمان میریخت
اگر اینست، همان کافر بیباک منست
دوستان گر سر درمان هلالی دارید
شربت زهر بیارید، که تریاک منست