غزل شمارهٔ ۶۳
جان من الله الله این چه تنست؟
نه تن توست بلکه جان منست
این که گل در عرق نشست و گداخت
همه از انفعال آن بدنست
صد سخن گفتمت بگو سخنی
کین همه از برای یک سخنست
هست دشنام تلخ تو شیرین
چون نباشد، کزان لب و دهنست
یک شب از در در آ که ماه رخت
شمع بزم و چراغ انجمنست
پیش روی تو شمع در فانوس
هست آن مردهای که در کفنست
کشتی و سوختی هلالی را
هرچه کردی به جای خویشتنست