غزل شمارهٔ ۱۱۲

شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد
بیا ای بخت کاری کن که ما را کار پیدا شد
به کنج عافیت می‌خواستم کز فتنه بگریزم
بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد
جگر خون‌ست، ازان این گریهٔ خونین پدید آمد
دلم زارست، ازان این ناله‌های زار پیدا شد
نمی‌خواهم که خورشید جمالش جلوه‌گر گردد
در آن منزل که روزی سایهٔ اغیار پیدا شد
عزیزان را ز سودای کسی آشفته می‌بینم
مگر آن یوسف گم‌گشته در بازار پیدا شد؟
طبیبا هر که را بیماری هجران فگند از پا
اجل پیش از تو بر بالین آن بیمار پیدا شد
به سویش بگذر ای باد صبا و ز من بگو آن‌جا
که در هجرت هلالی را بلا بسیار پیدا شد