غزل شمارهٔ ۱۱۱
می خواهم و کنجی که بجز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کانجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هر جا که حبیبست به پهلوی رقیبست
در باغ جهان یک گل بیخار نباشد
بر من که گرفتار توام، رحم مفرمای
رحمست بر آن کس که گرفتار نباشد
ما خانهخرابیم و نداریم پناهی
ویرانهٔ ما را در و دیوار نباشد
تقصیر و فارسم رقیبست، عجب نیست
هرگز سگ دیوانه وفادار نباشد
بییار به عالم نتوان بود، هلالی
عالم به چه کار آید اگر یار نباشد؟