غزل شمارهٔ ۱۱۳
افروخت رنگت از می و دلها کباب شد
روی تو ماه بود و کنون آفتاب شد
گفتم به دور عشق تو سازم سرای عیش
غمخانهای که داشتم، آن هم خراب شد
این آه گرم بیسببی نیست دم به دم
یا سینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد
ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا
نام تو برد و موجب صد اضطراب شد
خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟
خونی که بود در دل غمدیده آب شد
هر جا که هست روی تو در پیش چشم ماست
کس در میان ما نتواند حجاب شد
فارغ نشسته بود و هلالی به کوی زهد
ناگه لب تو دید و خراب شراب شد