غزل شمارهٔ ۵۷۴
ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام
بی نغمه و صوت میسرائیم
سیر دو جهان کنیم بیگام
پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام
سودا زدگان کوی عشقیم
در ما نسرشتهاند آرام
نی وصل بکام دل نه هجران
ما سوختهایم و کار ما خام
صید عشقیم و هست در خاک
این چرخ که کشته بهر مادام
مارا روزی که میسرشتند
طشت مستی فتاد از بام
شیدای ترا چکار با ننگ
رسوای غمت چه میکند نام
در وصف نعال عاشقان فیض
صافی طبعیست دردی آشام