غزل شمارهٔ ۵۷۳
ای خوشا وقت عاشق بد نام
                        حبذا حال رند درد آشام
                        دلبری خواهم و لب کشتی
                        تا زمانی ز عمر گیرم کام
                        لذتی نیست درد و کون مگر
                        لذت عاشقی و باده و جام
                        دود و خاکستر حریق فراق
                        به ز جان و دل فسردهٔ خام
                        گر نخواهی گل سبو گردی
                        صاف کن دل بدردی ته جام
                        فیض اگر کام جاودان خواهی
                        مست میباش و عاشق و بدنام
                        از حقیقت بگوی در پرده
                        گو سخن را مجاز باشد نام