غزل شمارهٔ ۲۵۲۸
مطربی خواهم که مست از نغمه سازم کند
هر قدر کز خویش افتم دور آوازم کند
فکر آغاز و غم انجام تا کی، می کجاست؟
تا دمی آسوده از انجام و آغازم کند
در دل آیینه تاریک من خورشیدهاست
چشم می بازد سبکدستی که پردازم کند
بوی گل را غنچه نتواند نهان در پرده داشت
آسمان کی می تواند منع پروازم کند؟
جوش دریا کم نمی گردد ز سرپوش حباب
مهر خاموشی چه با اشک سبکتازم کند؟
در لباس زنگ آزادم زصد نادیدنی
روی آسایش نبیند هر که پردازم کند!
سالها شد چون شرر در سینه می دزدم نفس
تا مگر آن سنگدل با خویش همرازم کند
رتبه افکار من صائب ز شعری بگذرد
گر به تحسین شاه دریادل سرافرازم کند