غزل شمارهٔ ۱۸۱
جامهٔ گلگون، روی آتشناک از گل پاکتر
جامه آتشناک و رو از جامه آتشناکتر
تا چو گل نازک تنش را دیدم، از جیب قبا
سینهٔ من چاک شد، چون دامن من چاکتر
حیف باشد آن که: دوزم دیده بر دامان تو
زان که باشد دامانش از دیدهٔ من پاکتر
التماس قتل خود کردم، روان، برخاستی
الله الله! برنخیزد سرو ازین چالاکتر
صد مسلمان از تو در فریاد و باکت هیچ نیست
این چه بیباکیست؟ ای از کافران بیباکتر!
گفتهای از بهر پابوسم، هلالی، خاک شو
من خود اول خاک بودم، گشتم اکنون خاکتر