شمارهٔ ۴۱

عطار / مختارنامه / باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر

شد عقل ز دست و سخت مضطر افتاد
تا موی چو سیم و روی چون زر افتاد
عمری که ز سر غرور سودا پختم
امروز مرا چو کفک با سر افتاد