غزل ۳۸۳
گر طی کنم طریق ادب را چه میکنی
رانم دلیر رخش طلب را چه میکنی
گر من به دل فرو نخورم دشنههای ناز
آن غمزهٔ حریص غضب را چه میکنی
گیرم ز ناز منع توان کرد حسن را
چشم نیازمند طلب را چه میکنی
با چشم شوخ نیز گرفتم بر آمدی
آن خندهٔ نهانی لب را چه میکنی
ای بی سبب اسیر کش بیگناه سوز
پرسند اگر به حشر سبب را چه میکنی
عجز و نیاز روزم اگر بی اثر بود
تأثیر گریهٔ دل شب را چه میکنی
وحشی گرفتم آنکه تو از ننگ مدعی
بستی زبان ز شعر لقب را چه میکنی