غزل ۴۶۱

سعدی / دیوان اشعار / غزلیات

سهل باشد به ترک جان گفتن
ترک جانان نمی‌توان گفتن
هر چه زان تلختر بخواهی گفت
شکرینست از آن دهان گفتن
توبه کردیم پیش بالایت
سخن سرو بوستان گفتن
آن چنان وهم در تو حیرانست
که نمی‌داندت نشان گفتن
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری به الامان گفتن
دفتری در تو وضع می‌کردم
متردد شدم در آن گفتن
که تو شیرینتری از آن شیرین
که بشاید به داستان گفتن
بلبلان نیک زهره می‌دارند
با گل از دست باغبان گفتن
من نمی‌یارم از جفای رقیب
درد با یار مهربان گفتن
وان که با یار هودجش نظرست
نتواند به ساربان گفتن
سخن سر به مهر دوست به دوست
حیف باشد به ترجمان گفتن
این حکایت که می‌کند سعدی
بس بخواهند در جهان گفتن