غزل شمارهٔ ۸۸۲
ایکه درد مرا دوا کردی
وعده قتل را وفا کردی
تیر بر دل زدی و بر جان خورد
شد صواب آنچه را خطا کردی
دل ربودی و جان فدای تو شد
هر دو کارم بمدعا کردی
کردی از خرمیم بیگانه
باغم و دردم آشنا کردی
غمزهات کرد رخنه در دل من
در دل من بغمزه جا کردی
یک نگاهت مرا ز من بستد
می ندانم دگر چها کردی
فیض را سوختی در آتش عشق
بود و همیش را فنا کردی