غزل شمارهٔ ۴۸۰۱
چه شد که یار خط آورد با صفاست هنوز
فروغ صبح بنا گوش دلگشاست هنوز
اگر چه خط رقم عزل خواند درگوشش
درازدستی مژگان او بجاست هنوز
به یاد بوسه دهن خوش کنید ازان نوخط
که نوسواد سخنهای آشناست هنوز
به دستهای نگارین، عذار نو خط او
ز کار درهم عاشق گرهگشاست هنوز
اگر چه دود برآورد خط ز رخسارش
هزار تشنه جگر رالبش دواست هنوز
به ناامیدی از اینجا مرو که حاجتها
ز فیض صبح بنا گوش او رواست هنوز
ازو توقع حلوای آتشی زودست
عتاب و رنجش بیجای او بجاست هنوز
هزار تشنه جگر را به چشمه حیوان
لبش به خضر خط سبز رهنماست هنوز
فسانه می شمرد حرف بیوفایی حسن
ازو توقع مهر و وفا خطاست هنوز
نگشته است به دلها گران غبار خطش
عزیز دیده مردم چو توتیاست هنوز
به عرض حال زبان آشنا مکن صائب
که تیغ غمزه او برسر جفاست هنوز