غزل شمارهٔ ۴۸۰۰

نبرده خط ز عذار تو آب و تاب هنوز
بر آتش تو جگرها شود کباب هنوز
شد آفتاب تو در ابر خط نهان هر چند
ز عارض تو شود دیده ها پر آب هنوز
ز خط شد آن لب میگون اگر چه پا به رکاب
توان رساند ز نظاره اش شراب هنوز
کشید حسن ترا گرچه خط به پای حساب
نمی کند نگهت ترک بیحساب هنوز
مه تو گر چه حصاری ز هاله خط شد
حذر کند ز شبیخونش آفتاب هنوز
ز خط قلمرو حسن تو گشت زیر و زبر
ز غفلت است دو چشم تومست خواب هنوز
ز نقش خط لب لعل تو گرچه شد بی آب
ز عارض تو تراوش کند حجاب هنوز
نهشت رنگ حیا بر رخت ز تردستی
چه نقشها که زند خط دگر برآب هنوز
اگر چه خط رقم رخصت تماشایی است
کند ز دیده من صائب اجتناب هنوز